رنگ و رنگرزی

رنگ گبه

هنوز هم بسیاری کسانند که گبه واقعی را گبه های ((خود رنگ)) می دانند و به گبه های رنگین و آغشته به رنگ های تند و شاد به دیده اجناسی فاقد عمق و معنا می نگرند. طرفداران این عقیده گبه را زیر انداز چادرنشینان و صوفی مسلکان می شمرند و برآنند که چون این مردم خاکسار و فقیر پیشه اند، خلوص را در بی رنگی و یا رنگ خاک می بینند.

لذا از بکار بردن رنگ در گبه هایشان می پرهیزند و ترجیح می دهند همان پشمی را که بر گرده گوسفندانشان روییده، بدون هیچ دخل و تصرفی در زیراندازها و گبه هایشان بکار برند. این عقیده هنوز هم که هنوز است در بین دستجات زیادی از چادر نشینان و روستایان فارس طرفدار دارد و هنوز این دسته گبه های خود را به هیچ رنگی جز آنچه طبیعت در پشم گوسفندانشان جا داده، نمی آلایند.
علی رغم این تفکر عمیق و صوفیانه این گونه گبه ها هیچ گاه در بازارهای فرش محبوبیتی نیافتند و به رغم مصالح و بافت خوبشان در رده ارزان ترین فرش ها محسوب می گردند و مصرف کنندگان آن ها هنوز عشایر و روستاییان و یا مردمی بی بضاعت و از طبقات فقیرند.
گبه های رنگین نقطه مقابل گبه های خالی و خود رنگ اند. این گبه ها از همان آغاز محبوب بازار شدند و با اینکه فلسفه و یا نقطه نظر ویژه ای در ورایشان نبود، اما همگونی و نزدیکی شان با هنرها و سلیقه های غربی، به سرعت جایی برایشان در آن دیار باز نمود. زنانی که چنین رنگ آمیزی های بدیعی در این گبه ها به کار برده بودند نه دانشی غربی گونه از درهم کردن رنگ ها داشتند و نه قادر به بیان چگونگی به کار گرفتنشان می شدند. میزان، برای این زناناحساس شان و رنگ وسیله ای برای بیان درونشان بود. قول سهرودی بهترین زبان حال این زنان است که گفته بود ((رنگ پدیده ای حس کردنی است و نه تعریف کردنی))_گفته سهرودی چندان دور از حرف کاندیسکی که رنگ را چون موسیقی احساس برانگیز میدانست و یا نقاش هلندی تئو وان دوزبرگ که را مثل خط و سطح واقعی می شمرد، نیست.

با این وجود و به رغم آگاهی بر گفته های فوق نباید برخورد زینان عشایری را در رنگ آمیزی گبه هایشان با برخورد نقاشان مدرن در رنگ بندی تابلوهایشان یکی شمرد. اولی رنگ را در چهارچوبی محدود به کار می برد و دیگری فارغ از هر چهار چوبی است.

با این وجود چگونه است که هر دو موفق به بیان احساس می شوند. دنیایی که زن عشایری در آن به قسم بندی رنگ های خود می پردازند، کوچک و قالب های او محدود و متواضع است و از چند ترکیب بندی_شطرنجی، سه لوزی، خانه درهم و … _فراتر نمی رود. رنگ های او نیز محدود است. اما او همین رنگ ها را با چنان سلیقه ای در خانه هایی که در اختیار دارد، قرار می دهد که حاصل کار او با آنچه هنرمندان کرده اند، فرق چندانی ندارد و مثل آثار هنری هر یک به رغم قالبی که دارد، از فردیت ویژه ای برخوردار است. چنین است که تقسیم بندی رنگ در ده ها و صدها گبه شطرنجی یکی نیست و هر یک برای خود فردیتی دارد.
معانی رنگ ها و تفسیر آن ها نیز در بین زنها محدود و متواضعانه است و از ضرب المثلها و گفته های روزمره آن ها و یا عرف و عاداتی که نسبت به رنگ دارند فراتر نمی رود. سفید را ((اول)) و آغازی نو می شمرند و بر تن دخترانشان که به خانه بخت می روند و زندگی جدیدی را آغاز       می کنند _ اگر مقدورشان باشد سفید می پوشانند و سیاه را ((اخر)) می دانند و هنگام مرگ کسان و عزیزانشان و یا در عزاداری_ که آن نیز اخر است_سیاه بر تن می کنند. این زنان گاه گفته های صوفیانه را که با رنگ مرتبط است می شنوند و به  ان ها می اندیشند.
بر مبنای این گفته ها و اندیشه ها سفید ارزشی مافوق دیگر رنگ ها دارد زیرا خالص و شفاف است و نمادی از نور خورشید و وحدت می باشد. و از طریق سفید است که دیگر رنگ ها شناخته می شوند. سیاه که نور در آن مخفی است چون نوری روشن در روز تاریک است و در همین تاریکی است که می شود به فضاهای نهانی راه یافت. سیاه پوشش کعبه و راز بقاء نیز هست.
سفید و سیاه هر چند خلاف یکدیگرند، اما چون شب و روز مکمل هم هستند و یکی بدون دیگری بی مفهموم است. رنگ خاکی بین دو قطب سیاه و سفید قرار دارد و نمادی از خاک و انسان در عالم هستی است و چهار رنگ اصلی قرمز، زرد، سبز، آبی رابطه انسان را با طبیعت برقرار      می کند. قرمز اتش، خشکی و فراتر از آن روح زنده است و در گردش ایام نوجوانی محسوب     می شود.سبز در مقابل قرمز است و رطوبت و سرماست و زرد هوا و آّبی آّب و آسمان است.تعادل و توازن در طبعیت از طریق این چهار رنگ برقرار می شود.
البته نمی توان و نباید از یک زن عشایری و روستایی متوقع تفاسیری چنین عارفانه بود. اما این نکته را نیز نباید فراموش کرد که این زنان ریشه به فرهنگی غنی می برند و طی صد ها سال وارث ذخایر معنوی، که سینه سینه به انها رسیده ، گردیده اند.

منبع
کتاب گبه هنر زیرپا

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا